نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 916 )
ســوره 43 : ابراهیــم ( مـکّــی ـ 52 آیه دارد ـ جزء سیـزدهم ـ صفحه 255)
( قسمــت ششــــم )
ثمـره ی تـوحیــد
جزء سیزد هــم صفحــه 257 ( آیه 12 )
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا
وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آن که ما را به راه هایمان رهبرى کرده است
والبته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد
و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند
تفسیر ادبی و عرفانی :
توکل نشانِ یقین است ،
و مــــــایــــــه ی ایمـــــان ،
و ثمـــــره ی تـــوحیــــــــــد ،
و آن را دو وجـــــــــه است :
یکی توکّلِ عــــام ، برای کاسبــــانِ امّت ،
و دیگری توکّلِ خاصّ ، برای راضیــانِ حضـــرت ،
توکّلِ عــــام آن است که ؛
از راه اسبـــــــــاب برنخیــــزی ،
و از کسب و تجـــــارت و فــــلاحت ،
که سنّت شریعت است دست برنـــداری ،
و در همان حال ، تنها اعتمــــاد بر کسب نکنی ،
و روزی را از اسباب نبینی ! بلکه از سبب ساز دانی ،
و اعتمـــاد جــــز بر فضـــــــــل او نکنی ،
و حرکات و اسباب و نیرو و توانائی را از دادِ او بدانی ،
و البتــــه در این توکل ، اسبــــاب در میان دیدن روا است ،
لیکن به اسبـــــاب مانـــــــدن ، خطــــا است !
که گفتــــــه انـــــد :
سببِ ندیدن ، نادانی است ،
اما با سبب ماندن ، شرک است .
بهشت در میان ندیدن ، بی شرعی است ،
اما با بهشت مانــــــــــدن ، دون همّتی است !
بنابراین باید به شدت مواظب باشیم !
از روی احکام شریعت ، اگر کسی در غاری نشیند ؛
که راهِ گــــذرِ مــــــردم بر او نبوَد ،
و در آن جـــا آب و گیــــاهی هم نباشد ؛
در آن حال و در آن جـــــا ، توکل حـــرام است ،
که در هلاک خویش قـــدم برداشتـــــه ،
و فرمـــــــانِ حقّ در اقســـــامِ روزی ،
و انواعِ خلــق را ندانستـــــــــه است !
آورده انـــــــد که :
در بنی اسرائیل ، زاهدی از شهر بیرون شد ، و در غاری نشست ، که توکل می کنم تا روزیِ من به من برسد ! یک هفته برآمد ، و هیچ روزی پدید نیامد ، و به هلاکت نزدیک گشت ، به پیغمبرِ روز ، پیغام آمد : که آن زاهــــــد را گوی ؛ به عزت من سوگند ؛ تا به شهر نروی و در میان مردم نشوی ، تو را روزی ندهم ! پس به فرمان حق ، به شهر باز آمد ، و آسایش ها آغاز کرد ! از هر جانبی کسی تقرّبی می کرد و چیزی می آورد ! در دلِ وی افتاد که این چه حال است ؟ پاسخ شنید که : تو می خواستی به زهــــد خویش ، حکمت مـــــا را باطل کنی ، ندانستی که من روزیِ بندگان را از دست یکدگر دهــــم دوست تر دارم ! تا از قدرتِ خویش ، تو بنـــــــــدگی کن ، و کار روزی گمــــــاری را به مـــــا واگـــــــــذار !
در هواى دوست
من در هواى دوست ، گذشتم ز جان خویش
دل از وطــــــن بریدم و از خانــــدان خویش
در شهر خـــــویش ، بود مرا دوستان بسى
کردم جـــدا ، هواى تـو از دوستــان خویش
من داشتم به گلشن خـــــــود ، آشیـانه اى
آواره کــــرد عشق تـــو ام ز آشیان خویش
مى داشتم گمان که تــــو با من وفــا کنى
ورنه ، برون نمى شدم از بوستـــان خویش
( دیوان امام خمینی [ره] ص 133 )
السلام علیک یا مولای یا اباصالح المهدی
این جمعه هم گذشت و نیامدید آقـــا !
شاید ما همچنـــــان سرگــــــرم دنیـــا و زنـــــدگی خویشیم
ولی هر روزه برای تعجیل در ظهـــــــــور مبارکتــــــان
دعــــای فــــــرج بر لب داریـــــــم
موضوع :